جلال آل‌احمد
 

« در این حرفی نیست که جزیره خارگ رو به ثروت و آبادی می‌رود و قدم به عصر جدیدی می‌گذارد که عصر نفت و ارقام نجومی است.می‌دانیم که آن جزیره‌ی تاکنون گمنام، که آخرین گذشته قابل ذکرش پناه دادن به زندانیان سیاسی بود، به عنوان نقطه‌ای پرت و بد آب و هوا، دو سه سال است که مرکز جنب و جوشی شده است تا در آن بزرگترین بندر صدور نفت خام را در حوالی رأس خلیج فارس بنیان بنهند. بندری که قادر خواهد بود خمره‌ی هیولایی شکم نفت‌کش‌های صدهزار تنی را در یک نیمه روز بیانبارد که دیگر از خیر ورود به «خور» های انباشته از گل و لای گذشته‌اند و دور زدن قاره سیاه را ترجیح داده‌اند بر عبور از ترعه تنگ سوئز که دیگر باج‌گاه قرن نوزدهمی نیست و تازگی‌ها بدل شده است به جوی باریکی تا رشوه آب شور مدیترانه را به مصر علیا برساند که از کشتزار بی‌حاصلش به زودی سدّ غول‌پیکر «اسوان» خواهد رویید. 
از گچساران به جزیره خارگ، لوله نفت کشیده‌اند. تا گناوه این لوله از کوه و دشت می‌گذرد و از گناوه به خارک از زیر دریا. حفاظت این لوله‌ها و نظارت بر صدور نفت و پذیرایی از نفت‌کش‌های بزرگ، وجود تأسیساتی را ایجاب می‌کند که خارگ را مبدل خواهد ساخت به بندری بین‌المللی؛ و شاید گناوه را نیز رونقی ببخشد و ناچار کارگرانی به رفاه خواهند رسید و در متن رفت و آمد ملاحان دیگر ملت‌ها، چشمی گشوده‌تر خواهند یافت؛ و گشایشی در زندگی و در ذهن، و ناچار مصرف بیشتری و دستی آسان‌تر به دهان رسنده و عاقبت در هر خانه‌ای پنکه‌ای و یخچالی و گهواره و چرخ‌داری؛ و زیر پای هر کارگری یک ماشین شخصی،... از این که خوشبین‌تر نمی‌توان بود!
اگر با دیدی جهان بین بنگریم پس از تکمیل طرح خارگ، بر نقشه شبکه گسترده صناعت نفت، نقطه‌ای دیگر با علامت اختصاری جدید و رنگی تازه اضافه خواهد شد که مشخص این بندرگاه جدید صدورنفت خواهد بود. و این به هر صورت قدمی است. و قدمی بزرگ. اما این قدم را ما برداشته‌ایم تا به آن ببالیم؟ ما که ملتی کوچکیم و چنان تأسیساتی نه به دست ما است و نه به خاطر ما. ما که در نیمی از پنجاه هزار آبادی و روستای مملکتمان هنوز کبریت را نمی‌شناسیم؟ 
این بدوی‌ترین مصرف قرن بیستمی را از نظر این «ما» با تحول سریع و اجتناب‌ناپذیر خارگ، یک واحد اقتصادی و فرهنگی از کل مملکت بریده شد.وقتی چنان بندری و چنان تأسیساتی در خارگ کامل بشود، دیگر از آن خارگ که در این دفتر خواهید دید، کمتر اثری بر روی روزگار ما مانده است. چراکه قلم‌زن این کلمات وقتی آن‌جا بود، دید که خارگ چگونه از دم جاروب بولدوزرهای بزرگ روفته می‌شد. از خانه‌ها و نخل‌هایش گرفته، که مزاحم فرودگاه‌ها و باراندازها بودند تا بزهایش که دست و پاگیر شده بودند؛ و حتی شخص ساکنانش که در چنان گرم بازار متخصصان و مهندسان و مقاطعه‌کاران هیچ‌کاره بودند و گیج و گول مانده بودند. نخل‌ها را می‌انداختند و خانه‌ها را خراب می‌کردند و صاحبان آن‌ها را با پولی راضی می‌کردند تا به جای آن همه، مهمان‌سراها بسازند یا خواب‌گاه‌ها یا زمین تنیس. و گرچه خبری خوش نیست، اما خبر تازه این دفتر آن است که زمانه آن خارگ که ما می‌شناسیم، به سر آمد. اما نه به چنان گناهی که زمانه عاد و ثمود به سر آمد. چراکه در خارگ نه ناقه صالح را پی کردند و نه تأسی به قوم لوط داشتند! قضیه آن‌جا تنها از این قرار بود که آن‌چه باید به صورت تحولی معقول و حساب کرده، هم خارگ را و هم تمامی دیگر نقاط دورافتاده مملکت را، به راه تمدن جدید بیافکند، به صورت استحاله‌ای درآمد که همچون دیوی خارگ را در کام خود فرو برد! و در گیرودار این ندانم‌کاری و تسلیم ما. این شتری است که در خانه هر شهر و ده این مملکت خواهد خوابید.
در مورد خارگ سخن این نبود که هم‌چون در آبادان یا تهران، ماشین آرام آرام بیاید و مردم را اندک اندک با خود اخت کند و کم کم در عمق زندگی همگان فروبرود و عاقبت چنین که می‌بینیم، ملغمه‌ مانندی بسازد از کنهی تهی و صورت ظاهری فرنگی‌مآب! که به هر صورت تحملش می‌کنیم. بر سر خارگ تحولی ماشینی به صورت بلایی نازل شد. و قلم‌زن این کلمات از آن وحشت دارد که این دفتر با همه کج‌روی و نقص خود و نویسنده‌اش، آخرین میراث خارگ بماند بر صفحه‌ی این روزگار غلط‌انداز غرب‌زده‌ای که ما داریم.
تن لاغر اقتصاد عهد دقیانوسی مملکت ما سال‌ها ست مجبور به تحمل سر بزرگ عاریه‌ایست که صنعت نفت است و به دست ما نیست و به خاطر ما نمی‌گردد. گرچه علف ستور هم که غرض دهقان نیست به تبع حاصل آید! ... بر این سر بزرگ عاریه اکنون دستی دراز و عجیب‌الخلقه افزوده‌اند با بازویی گشاده، که گچساران و گناوه و خارگ را در بر می‌گیرد؛ و در این همه راه از بغل گوش مردمی می‌گذرد، یا بهتر است بگوییم از فراز سر مردمی، که هنوز به رسم بدایت خلقت، کوچ‌نشینند و نه در بند شهری و مسکنی و جویی و گورستانی. چنین خلقت بی‌قواره‌ای هرگز چنین دیده‌اید که لایق زندگی باشد؟ یا درخور دوام؟
درست است که اگر چنین تحولی در خارگ پیش نمی‌آمد، شاید آن جزیره تا ابد به همان صورت عهد دقیانوسی خود باقی می‌ماند و به اغلب احتمال چنین بود. اما اگر قرار باشد به جای تحول، در همه جا استحاله و اضمحلال را بپذیریم، باید به ترتیب نوبت، یعنی به ترتیب نیازی که کمپانی‌های بزرگ سازنده و پردازنده و استخراج کننده غرب به یک یک نقاط دورافتاده این ملک دارند، هرکدام را از دیگر نقاط مملکت جدا کنیم و بسپاریم به جاروب بولدزرهای بزرگ تا همه شخصیت‌ و موجودیت محلی و فرهنگی این دیار روفته شود. و تازه چرا؟ تا کارخانه‌ای در غرب بگردد یا کارگران ایسلند یا نیوزلند بی‌کار نمانند. و وای بر چنین نقطه‌ای اگر چون خارگ جزیره‌ای باشد بریده از کل مملکت!
بحث بر سر این نیست که به استقبال تحول ماشینی جدید باید رفت یا نه. جواب مثبت را به این سؤال مقدر، که سرنوشتی است اجتناب‌ناپذیر، دیگران به جای ما داده‌اند و گرچه سال‌ها از این ماجرا می‌گذرد، اما چه از روی عدم اختیار پذیرفتیم ما این جواب مثبت را.بحث اکنون بر سر این است که با پذیرفتن اجباری چنین تحولی آیا باید شخصیت و موجودیت و فرهنگ محل را نیز نادیده گرفت و دربست تن درداد به آن‌چه ماشین می‌خواهد با کارشناسش که هر دو از ما و ادب ما و رسم معاش ما بیگانه‌اند؟ »۱
پانویس
۱ ) جلال آل‌احمد، جزیره خارگ درّ یتیم خلیج فارس، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۲، صص۱۴ - ۱۳
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی